۱۴ اسفند ۱۳۸۸

تا درودی دیگر بدرود

به لحاظ تعیین و تغییر مسیر زندگانی، در این مقطع زمانی از زندگی، نیاز به زمانی بیشتر دارم.
امیدوارم دوباره هرچه زودتر ببینمتون
گرچه خیلی تلخه این جدایی!
برای همتون آرزوی سلامتی و شادی و آگاهی و دانایی و پایایی دارم.

پی نوشت: به عنوان هدیه خداحافظی این صوت های آسمونی رو بهتون تقدیم می کنم، گرچه با حجم بالا آپ کردم تا از کیفیتش کم نشه، امیدوارم دانلود کنید و گوش بدید تا روحتون تازه بشه. آثاری از دریـ.ا دادور و مهسـ.ا وحدت ایران.
خلسـ.ـه ای در تصـ.ـویر (مهسـ.ا وحـ.دت ایران)

تا درودی دیگر بدرود. 
_____________________

۱۰ اسفند ۱۳۸۸

بانک

دیروز؛
به هر زحمتی بود در وردی بانک و باز کردم و رفتم تو! با هزار ترفند و یاآلللا، به شکلی اسلامی از بین خیل عظیم جمعیت رفتم به سمت شماره گیر! به شماره نگاه می کنم "1269"، پایینترش نوشته افراد درانتظار "973"، نگاهی به دفتر دستکم می ندازم و می بینم چاره ای نیست!!
روبروی صندلیها می ایستم و زل می زنم به اونایی که نشستن! سعی می کنم روی بهترین صندلی تمرکز کنم!! آ... آ؛ با سرعت نور جای آقاهه رو که پا شده می گیرم!
کنار دستم یه خانمه نشسته که فقط دماغش معلومه! چندتا شماره تو دستش می بینم؛ سرم سوت می کشه! شماره هاش همه 3 رقمیه! اّلَ.لَ سعی میکنم طرح دوستی باهاش بریزم؛ سعی می کنم لبخند زیبایی نثارش کنم، ولی با چشم غره سر تا پام و نگاه می کنه! اون طرفش یه قشون خانم خانه دار محترمه نشستند و چندتاییشونم چادرین! خانمه شماره هارو بینشون تخص می کنه! و من کف کرده هی خم می شم تا من و هم ببینه! هی سرفه می کنم! هی خودم و بهش می مالم! دیگه واقعن اشکم دراومد!!! "لعنتی"
امروز؛
پیرو آنکه دیروز نوبتمان نشد و خانم "ف" زحمت کشید و چک مارو برگشت نزد، دوباره آمده ایم به بانک.
امروز نسبت به دیروز بهتر است و درب ورودی راحت باز می شود!
می روم 10 تا شماره مشتی می گیرم و می شینم به مطالعه کردن.
کم کم بانک شلوغ می شود و من به دنبال مقاصد پلید خود هر خانم و آقای گل و بلبلی که وارد می شود آمارش را نگه می دارم.
کنارم یه خانمه نشسته که چشم غره بهم می ره با اون دماغش! منم گوشه ی شماره های دستم و رو می کنم و خانمه با دیدن اونها نیشش باز می شه و هی سرفه می کنه و هی خودش و بهم می ماله و هی خم می شه تا ببینمش! منم که از دیروز تا حالا بیماریهای روحی روانیم اود کرده دونه دونه آقایون شیک و خانمهای آنچنانی رو به سمت خودم دعوت می کنم و جلوی چشم های ندیده ی خانم پهلویی همه شماره هارو می دم می ره!

پی نوشت1:خدا رو صد هزار بار شکر که بطری نوشابه خانواده از شیشه نیست.
پی نوشت 2: خواستی کامنت بذاری برو اینجا.
________________________________________________
نوشته شده در دوشنبه، دهم اسفند سال 1388 شمسی، ساعت 3.20 بعد از ظهر.