کسی که در زمان خود نگنجید و دیگران تاب بودنش را نداشتند.
کسی که مثل هیچکس نبود.

در ماه بهمن هستیم، ماهی که در روز 24 آن فروغ از بین ما می رود.
یادش گرامی
______________________________________________
بعدن نوشتم: این اشعار را برای دل خودم گذاشتم که هر وقت دوست داشتم بیام و بخونمشون
دیوان دیوار
گناه
گنه کردم گناهی پر ز لذت
درآغوشی که گرم و آتشین بود
گنه کردم میان بازوانی
که داغ و کینه جوی و آهنین بود
در آن خلوتگه تاریک و خاموش
نگه کردم چشم پر ز رازش
دلم در سینه بی تابانه لرزید
ز خواهش های چشم پر نیازش
در آن خلوتگه تاریک و خاموش
پریشان در کنار او نشستم
لبش بر روی لب هایم هوس ریخت
ز اندوه دل دیوانه رستم
فروخواندم به گوشش قصه عشق
تو را می خواهم ای جانانه من
تو را می خواهم ای آغوش جان بخش
تورا ای عاشق دیوانه من
هوس در دیدگانش شعله افروخت
شراب سرخ در پیمانه رقصید
تن من در میان بستر نرم
بروی سینه اش مستانه لرزید
گنه کردم گناهی پر ز لذت
کنار پیکری لرزان و مدهوش
خداوندا چه می دانم چه کردم
در آن خلوتگه تاریک و خاموش
___________________________________
مرگ آن نيست که در گور سياه دفن شوم
مرگ آنست که از قلب تو و خاطر تو محو شوم
دیریست دیگر نیست و صحنه كه با او رنگ دیگری داشت خیلی وقت است كه خالیست و سرد است و تاریك است و دیریست كسی دیگر میخك نقره ای بدستی نمی دهد
آن هم با یك دنیا احساس آشنا و گرمی دستی كه سردی دستی را ویران می كرد.

فریدون فرخزاد که به شکلی وحشیانه کشته شد.
یادش همیشه جاودان